سنگربان

"سنگربان" پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی

سنگربان

"سنگربان" پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی

سنگربان

پشت « سـنگر » ها خوابمان نبرد؛
همیشه امکان ضربه زدن از سـوی دشمنان انقلاب و دشمنان ایــران اسـلامی هـسـت، حتـــی در بهتــرین شرایط. همیشه کـمیــن دشــمن را در نظـر داشته باشـیم، هوشـیار باشــید. این همـان توصـیه ی امـیــر مؤمنان (ســلام اللّه علیـه) اسـت که فرمود: «و من نام لم ینم عنه» در عرصـه زندگی سیـاسی دچــار خــواب آلــودگی نـشـویـم، در پــشـت « ســنــگر » ها خوابمان نبـرد. اگر تو خوابت برد، باید بدانی که دشمن ممکن است بیدار باشد.
امـام خامـنـه ای (مد ظله العالی)

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
وصیت شهدا
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۶
مهر

  • فدایی رهبر
۲۶
مهر

  • فدایی رهبر
۲۶
مهر

  • فدایی رهبر
۲۶
مهر

  • فدایی رهبر
۲۴
مهر

  • فدایی رهبر
۲۴
مهر

  • فدایی رهبر
۲۴
مهر

  • فدایی رهبر
۲۴
مهر

  • فدایی رهبر
۱۲
مهر

 

از خود گذر کنیم که این خوان آخر است

این انقلاب بیمه عباس(ع)واکبر(ع)است


تحریم میکنن که تسلیم مان کنند

غافل ازینکه دل قرص و محکم است


بیم هلاک نیست کسی را که از ازل

چشم امیدو او به خدا و پیمبر(ص) است


با سکه و دلار پیمان نبسته ایم

ما را به سر هوای اشارت رهبر است


ای نائب امام (عج)بفرما که سر دهیم

جانی که عاشقانه فدای تو سرور است

  • فدایی رهبر
۱۲
مهر

http://3et.ir/up/2013/01/sms_www.3et.ir-161.jpg

منتظران ظهور-گویند عابدى هفتاد سال خدا را عبادت کرد. شبى در عبادتگاه خود مشغول راز و نیاز بود. زنى آمده درخواست کرد او را اجازه دهد شب را در آنجا بسر برد تا از سرما محفوظ بماند. عابد امتناع ورزید. زن اصرار نمود باز نپذیرفت ، ماءیوس شده برگشت .

در این هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دلفریب او افتاد هر چه خواست خود را نگه دارد ممکن نشد از معبد بیرون آمده او را برگردانید داستان گرفتار شدن خود را شرح داد. هفت شبانه روز با او بسر برد.

شبى به یاد عبادتها و مناجاتهاى چندین ساله افتاد بسیار افسرده گردید به اندازه اى اشک ریخت که از حال رفته بیهوش شد. زن وقتى ناراحتى عابد را مشاهده کرد همین که به هوش آمد گفت تو خداى را با غیر من معصیت نکرده اى اگر با او از در توبه درآئى شاید قبول کند. مرا نیز یادآورى کن .

عابد از عبادتگاه بیرون شد سر به بیابان گذاشت . شب فرا رسید پناه به خرابه اى برد، در آن خرابه دونفر کور زندگى مى کردند که هر شب راهبى براى آنها دو گرده نان به وسیله غلامش مى فرستاد. غلام راهب آمد، به هر کدام یک گرده نان داد. یکى از نانها را عابد معصیت کار گرفت . کورى که به او نان نرسیده بود در گریه شد. گفت امشب باید گرسنه به سر برم . غلام گفت دو گرده نان را بین شما تقسیم کردم .

عابد با خود اندیشید که من سزاوارترم با گرسنگى بسر برم این مرد مطیع و فرمانبردار است ولى من معصیت کار و نافرمانم . سزایم این است که گرسنه باشم ، نان را به صاحبش رد کرد.

آن شب را بدون غذا بسر برده ، رنج و ناراحتى فراوانى و شدت گرسنگى توان را از او ربود، به اندازه اىضعف پیدا کرد که مشرف به مرگ گردید. خداوند به عزرائیل امر کرد روح او را قبض نماید وقتى از دنیا رفت فرشته هاى عذاب و ملائکه رحمت درباره اش اختلاف کردند.

فرشتگان رحمت مدعى بودند که مردى عاصى بوده ولى توبه کرده است . ملائکه عذاب مى گفتندمعصیت نموده با مامور او هستیم . خداوند خطاب کرد عبادت هفتاد ساله او را با معصیت هفت روزه اش بسنجید. وقتى سنجیدند معصیت افزون شد. آنگاه امر کرد معصیت هفت روزه را با گرده نانى که دیگرى را بر خود مقدم داشت مقابله کنید سنجیدند به واسطه ایثار و انفاق گرده نان زیادتر گردید و ثواب آن افزون گشت . ملائکه رحمت امور او را عهده دار شدند.

  • فدایی رهبر
۱۲
مهر

بین گزینه هایی که میشود از آنها پیروی کرد
یقینا
تو بهترینی
حتی اگر ولی فقیه نبودی!

  • فدایی رهبر
۱۲
مهر
افسران - خودتان قضاوت کنید
  • فدایی رهبر
۱۲
مهر
افسران - این شعار نیست ارمان ماست
 
 
 
  • فدایی رهبر
۱۲
مهر

علی رضا محمودی پارسا در ۲۳ تیر سال ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. وی در تاریخ 26 دی ماه سال 61 عازم جبهه اندیمشک شد و از آنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت.

 

شهید علیرضا محمودی پارسا  که تنها پسر خانواده بود در روز ۲۷ بهمن ماه سال ۶۱ بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و  به بیمارستان آیت‌الله کاشانی در اصفهان منتقل شد.

وی پس از دو روز  تحمل درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می‌نمود و بر ایشان سلام می‌داد  در سن سیزده سالگی جان خود را تقدیم جانان کرد.

 

شهید علیرضا محمودی پارسا

 

از وی توبه نامه ی معروفی بجا مانده است :

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم….
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….
از این که مرگ را فراموش کردم….
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند….
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود….
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم….
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم….

 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد...

  • فدایی رهبر
۱۲
مهر

 

کاش می‏شد به شما رسید!

خیابان‏ های شهرمان را به نامتان کرده ‏اند،

 

ولی من می‏گویم که

جغرافیای جهان را بایدبه نام شما کرد

و وسعت آسمان و زمین را.

 

دیری است زبان جز به نام شما نمی‏ چرخد.

ما گم  شده ایم در کوچه پس کوچه ‏های زمان.

 

بر روی چشم ما، پرده ‏ای از خاک کشیده ‏اند؛

 

وگرنه شما را مرگی نیست، ما اسیران غربت خاکیم؛

ما را بیابید!  

 

پلاک زخمی تان را بر گردن گم‏شدگان رمل‏ های داغ گناه بیندازید؛

شاید پیدا شویم!

شاید بوی خون به ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند؛

 

شاید فکه،

نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد.

ما را صدا کنید؛

 

با گلوی زخمی و لب‏های خشکیده‏ تان!

 

ما را به شلمچه بخوانید تا بیاموزیم عشق را،

 

زندگی را و مرگ را.

  • فدایی رهبر
۱۲
مهر

 

من کودکم ولی حجابم را دوست دارم،


چرا که هرگاه می‌ایستم و آن را با افتخار به سر می‌کنم،


به یاد هزاران شهیدی می‌افتم که بر خاک افتادند


تا دختران و زنان ایران زمین با وقار بایستند!

  • فدایی رهبر
۰۲
مهر

  متن پیام سرلشکر سلیمانی بدین شرح است:


بسم الله الرحمن الرحیم

با اظهار خشوع و خضوع به درگاه الهی، بدین وسیله از کلیه مراجع عظام، علما و روحانیون، مقامات عالیرتبه کشوری و فرماندهان و مدیران نیروهای مسلح، خانواده های معظم شاهد گرانقدر، جانبازان سرافراز و صبور و تمامی یادگاران دفاع مقدس و آحاد مردم خونگرم، با وفا و بزرگوار که در مراسم تشییع، تدفین و ترحیم فقیده مغفوره، والده اینجانب در استان کرمان و تهران اظهار محبت و همدردی خود را ابراز داشتند صمیمانه تشکر و قدردانی می نمایم و از خداوند منان عاجزانه توفیق خدمت به آرمان های انقلاب اسلامی و مردم عزیز و شریف را خواهانم.

فرصت را غنیمت شمرده، مراتب سپاس مجدد خود را از الطاف ولی امر مسلمین حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای(ادام الله ظله العالی) و سایر مسئولین محترم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران اعلام می دارم.


سرباز کوچک ولایت

قاسم سلیمانی

سه شنبه 2/7/1392

  • فدایی رهبر
۰۲
مهر


 

 

  • فدایی رهبر
۰۲
مهر
افسران - شما دینتان را فروختید و ما خریدیم

 

 

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.
اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!
بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»

  • فدایی رهبر