سنگربان

"سنگربان" پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی

سنگربان

"سنگربان" پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی

سنگربان

پشت « سـنگر » ها خوابمان نبرد؛
همیشه امکان ضربه زدن از سـوی دشمنان انقلاب و دشمنان ایــران اسـلامی هـسـت، حتـــی در بهتــرین شرایط. همیشه کـمیــن دشــمن را در نظـر داشته باشـیم، هوشـیار باشــید. این همـان توصـیه ی امـیــر مؤمنان (ســلام اللّه علیـه) اسـت که فرمود: «و من نام لم ینم عنه» در عرصـه زندگی سیـاسی دچــار خــواب آلــودگی نـشـویـم، در پــشـت « ســنــگر » ها خوابمان نبـرد. اگر تو خوابت برد، باید بدانی که دشمن ممکن است بیدار باشد.
امـام خامـنـه ای (مد ظله العالی)

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
وصیت شهدا
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۵۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۳۰
خرداد

 

روزنامه های اصلاح طلب فردا: تیم ملی متعلق

به هیچ جناحی نیست. نباید در بازی تیم ملی در

مقابل کدخدا قدعلم میکردیم

  • فدایی رهبر
۳۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۸
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۶
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۶
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۵
خرداد

175 شهید غواص

۱۷۵ شهید غواص

گفتم: دستان بسته فرشته‌ها،

یادم افتاد، فرشته‌ها دست ندارند.

وجه تمایز فرشته و آدمی، غیر فطرت و اختیار، دو بال است. بال‌هایی که آن روز قرار شد با دستان بسته، مریدان خمینی (ره) را به عرش برسانند.

همه آن‌هایی که در ماه‌های آذر و دی در جنوب بوده‌اند، می‌دانند که چه سرمای استخوان‌سوزی دارد؛ چه برسد به آموزش غواصی و شنا در آن.

می‌گویند غوغا، در عمق اروند است. شنیده‌ام جریان اروند، جریان صاف و آرام است، اما در عمق آن غوغایی به پاست و خروش و طغیان واقعی رودخانه زیر آب است. به طوری که اگر لنگر کشتی که در اروند لنگر می‌اندازد ضعیف باشد جریان رود، کشتی یا یدک‌کش را از لنگر جدا می‌کند و با خود می‌برد.

اینجاست که می‌فهمم چرا غواصان کارکشته زمان جنگ با شنیدن نام اروند، هوایی می‌شدند و تمام سختی عبور از این رودخانه را که حتی عراقی‌ها تصور نمی‌کردند کسی بتواند از آن عبور کند، به جان می‌خریدند. برای آن‌ها جنگ دوجانبه بود؛ جنگ با آب و جنگ با دشمن…

 

توسل، این کلیدواژه کاربردی در عموم عملیات‌ها و نفوذهای شناسایی، در میان غواصان معنای ویژه‌ای داشت. با استناد به برخی روایات شفاهی بازماندگان آن فرشتگان زمینی، غواصانی که می‌خواستند از آب‌های مواج اروند عبور کنند، به وسیله یک رشته سیم تلفن خود را به همدیگر وصل می‌کردند تا جریان آب آن‌ها را نبرد و گم نشوند. نفر اولی که در جلوی صف حضور داشت و سیم را به دور خودش می‌بست، چند متری سیم اضافه با سر آزاد در جلوی او قرار داشت که وقتی می‌پرسیدند این سیم‌های اضافه در جلوی شما برای چیست؟ پاسخ می‌داد که این چند متر سیمی که در جلوی من می‌بینید، اضافه نیست؛ بلکه سر آن به دست حضرت زهرا (س) است که ما را هدایت می‌کنند که به کدام جهت برویم…

 

 

مظلومیت غواص در نبرد، زمانی مشخص می‌شود که به عنوان یک غواص بدانی پس از کسب مهارت‌های لازم شنا در اعماق آب با تجهیزات و ادوات انفرادی، سکوتت باید ورد زبانت باشد! جان‌پناهی جز امواج سهمگین نداری و دائم در مرز زنده بودن نفس می‌کشی. همچنین مانند سایر یگان‌های رزمی، مشایعت امدادگر با یگان هم در کار نیست. وقتی پذیرفتی، باید پای اعتقاد و ایمانت مردانه دل به دریا بزنی و به سفارش اهل ذکر، انا فتحنا … و وجعلنا بخوانی. یادت باشد، اگر از سر قضا یا به آتش بی‌هدف دشمن تیری هم خوردی، حق نداری سکوت آب و هور را بشکنی. تو انتخاب کردی صیاد بحر معرفت باشی. در آن لحظات آخر هم باید صبر را برای آب معنا کنی اما باز هم بی‌صدا… دست آخر به رسم موسی و نیل، با دستان خودت پیکرت را به آب بسپری که او خود رسم بنده‌پروری داند …

 

 

غواصانی که در سردترین فصل سال ۶۵، در آب‌های استخوان‌سوز کارون و با تحمل مشقات فراوان، کمترین امکانات، تحمل سختی‌ها، بی‌خوابی‌ها و مریضی‌ها، تمرین کرده و آموزش غواصی دیده بودند، حالا باید تمام آن زحمات را به نتیجه می‌رساندند و خود را مهیای بزرگ‌ترین عملیات تاریخ جنگ تا آن روز، می‌نمودند.

عملیاتی که در میان عوام‌الناس به عملیات سرنوشت جنگ مشهور شده بود. درست است؛ «عملیات سرنوشت جنگ». مدت ۱۰ ماه تقریباً تمام امکانات اقتصادی، صنعتی، رفاهی، نظامی و… کشور برای تدارک این عملیات بسیج شد. تمام وزارتخانه‌ها و ارگان‌های دولتی در تکاپوی تأمین این عملیات بودند. تقریباً تمام مردم ایران.

عملیات کربلای ۴ با یک طرح‌ریزی بسیار گسترده و وسیع انجام گرفت و بر اساس پیش‌بینی‌های به عمل آمده قرار بود هزار و ۵۰۰ گردان بسیجی این عملیات را انجام دهند (حدوداً چهل و پنج هزار نفر) ولی تأمین این نیرو در حد مقدرات کشور نبود.

بنابراین سپاه یکصد هزار نفری محمد (ص) در قالب ۳۰۰ گردان برای عملیات کربلای ۴ تدارک دیده شد. این سپاه در استادیوم یکصد هزار نفری آزادی تهران تجمع باشکوهی انجام داده و برای انجام عملیات به منطقه مورد نظر اعزام شد.

منطقه شرق بصره از مناطقی است که تلاش قابل توجهی از ایران را در طول جنگ به خود معطوف داشته و غالباً در تصرف هدف‌های زمینی نیز به موفقیت نرسیده بود. تلاش سپاه پاسداران جهت انجام عملیات کربلای ۴ در چهار قرارگاه نوح، کربلا، قدس و نجف با رمز محمد رسول‌الله (ص) صورت پذیرفت و یگان‌های متعددی از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در خطوط مقدم و نیروی هوایی ارتش در پشتیبانی به پای کار آمدند.

با تبلیغات به عمل آمده، سال ۱۳۶۵، سال سرنوشت برای جنگ منظور شده بود. ولی متاسفانه دشمن با آگاهی از عملیات و پی بردن به طرح و معابر اصلی حمله نیروهای خودی در دو طرف معبر کم‌عرض آبی «ام الرصاص» که از آن به نام «تنگه عملیات» یاد می‌شد این معبر را مسدود ساخت.

هر چند عملیات منجر به شکسته شدن خطوط پدافندی مستحکم دشمن شد ولی اجرای انبوه آتش عراق روی نقاط خاص و حساس اروند، سازمان غواص‌های خط‌شکن و قایق‌سواران را که در مراحل دوم و سوم قرار بود به پای کار بیایند بر هم زد و عملیات را مختل نمود.

نیروهای خط شکن از تنگه عملیات گذشته و در جزیره بلجانیه پیاده شدند. حتی قسمتی از جزایر سهیل و ام الرصاص نیز به تصرف درآمد. ولی ادامه عملیات به دلیل ذکر شده میسر نشد و نیروهای خودی جهت حفظ قوا و جلوگیری از تلفات بیشتر از ادامه نبرد صرف‌نظر نمودند تا فرصت مناسب‌تری برای طراحی مجدد به دست بیاید. در این عملیات نیروی زمینی به کار گرفته شده خودی حدوداً به سه برابر نیروی زمینی دشمن بالغ بود.

عملیاتی آبی – خاکی، در مواجهه با دشمنی که از ۹ مانع طبیعی و مصنوعی بهره می‌برد. حوالی نخلستان‌های اطراف اروند، حدفاصل جزیره بلجانیه تا بصره، به منظور تهدید شهر بصره، تصرف ام الرصاص و ابوخضیب و در نهایت تصرف شهر بصره که به فرماندهی و هدایت سپاه پاسداران و مشارکت گردان‌های بسیج، در سومین روز از دی سال ۶۵ صورت پذیرفت.

… و عملیات این گونه آغاز شد

شلمچه! اروندرود! جزیره ماهی! جزیره بوارین! پرده سیاه شب کشیده شده بود. آخرین نماز جماعت بود، خیلی‌ها تا ساعتی دیگر به سفر ابدی می‌رفتند، این را فقط خودشان می‌دانستند و فرشته‌هایی که در انتظارشان بودند. همه زار می‌زدند، گریه عذر تقصیر، عفو و بخشش به درگاه خدا، گریه شوق از توفیق جهاد.

در نزدیکی خط دشمن، غواصان پناه گرفته بودند، آماده دستور و فرمان حمله؛ لحظات سختی بود، همه چشمشان به عقربه‌های فسفری پرنور ساعت‌های غواصی که هر کدامشان به دست داشتند بود؛ لباس‌های سیاه غواصی به تن، سلاح‌ها حمایل، نارنجک‌ها و خشاب‌ها بسته به فانوسقه‌ها، کوله‌های موشک‌های آرپی‌جی به پشت، ماسک‌ها به صورت، اشنوگرها به دهان، فین‌ها به پا، بندهای آن محکم، چاقوهای غواصی به ساق پا بسته، سیم خاردار قطع‌کن، سیم‌چین، چراغ قوه با انواع شیشه‌های رنگی برای اعلام خبر، کاتر و فندک؛ هر کدام را به جای خود محکم بسته بودند و آماده حرکت.

سکوت بر شلمچه و اروند حاکم بود؛ فقط صدای خش‌خش نیزارها و امواج به گوش می‌رسید. هوا سرد بود، غواصان از سرما می‌لرزیدند، انگار از انقباض عضلات، لباس‌های غواصی هم گشاد شده بودند. اما گریزی نبود، باید بی‌سر و صدا در ساحل اروند، داخل باتلاق‌ها و لای نیزارها مخفی می‌ماندند تا دستور برسد.

بچه‌ها به حکم دل، به سطح آب اروند که با بازتاب نور ماه، نوربالاها را، هوایی می‌کرد چشم دوخته بودند و با عقل سر، به مواضع هدف که در عمق چند کیلومتری از ساحل خودی بود فکر می‌کردند.

دلایل شکست عملیات

فارغ از تحلیل استعداد و آرایش دشمن و علل عدم موفقیت در سپاه اسلام در این عملیات، ظاهراً نیروهای بعثی از زمان عملیات آگاه شده و عملیات لو می‌رود. اما نه به دست منافقین یا ماهواره‌ها و آواکس‌های آمریکایی، که این‌ها فقط محل تجمع نیروهای ایرانی را می‌توانستند کشف کنند و نه محور عملیات و طرح و برنامه آن را.

دشمن می‌دانست که بعد از شکسته شدن خطوط پدافندی‌اش به دست غواص‌ها، نیروهای پیاده با قایق به آن سوی اروند منتقل خواهند شد. و چون از روحیه رزمندگان ما باخبر بود شکسته شدن خط خود را امری اجتناب‌ناپذیر می‌دانست، اما این را هم می‌دانست که نیروهای خط‌شکن فقط به صورت موضعی می‌توانند در خطوط نفوذ کنند و بعد از تحلیل نیروی جسمی و تمام شدن مهمات، دیگر کاری از آن‌ها بر نخواهد آمد.

پس به فکر سد کردن نیروهای پشتیبانی افتاد که به طبع اهداف سهل‌الوصول‌تری بودند، چون هم بر سطح آب حرکت می‌کردند و قابل رویت بودند و هم قایق نسبت به نفر در مقابل آتش انبوه آسیب‌پذیرتر است. توپ‌های چهارلول پدافند هوایی در ساحل اروند مستقر شدند و آماده بودند برای شکار قایق‌های رزمندگان.

گرای تنگه گرفته شده بود و حجم انبوه توپ و خمپاره زمانی سطح آب را پوشش داد. دشمن با تمام تمهیداتی که اندیشیده بود باز هم در هول و هراس بود. رادیو بغداد در پیامی اعلام کرد: «ما می‌دانیم که شما آماده عملیات هستید، خود را به کشتن ندهید و …»

دقایقی نگذشت؛ به یکباره سکوت مرگبار اروند با سفیر گلوله‌ها در هم شکست. سراسر خط، دشمن از تمام سنگرها سطح آب را زیر آتش گرفت؛ گلوله بود که می‌آمد، از موشک آرپی‌جی گرفته تا تیرهای کالیبر ۵۰، تیربارهای گرینوف و کلاش؛ همه فقط سطح آب را می‌زدند. آنقدر تیرها به هم پیوسته و پرحجم بود که خط آتش تشکیل شده بود؛ حتی با ضدهوایی چهارلول به طرف غواصانی که در آب، بدون هیچ جان‌پناهی بودند، شلیک می‌شد.

تیرهای رسام، مثل میلگردهای مذابی که از کوره کارخانه ذوب آهن خارج می‌شود، به هم وصل بود. اصلاً امکان عبور از لابلای گلوله‌ها نبود؛ گرچه خیلی از تیراندازهای دشمن سطح آب را کور می‌زدند، اما به یکباره هواپیماها در آسمان پیدا شدند و صدها گلوله منور از روی بصره، دهانه خلیج فارس تا روی خرمشهر ریختند. آسمان پر از منور شد. در طول جنگ، چنین عملیات نورافشانی ندیده بودم. منطقه مثل روز روشن شد. حالا وقتی بود تا تیراندازها، غواصان مظلوم را یکی یکی شکار کنند.

نورافشانی یک عملیات، اینچنین نوبر بود

منطقه مثل روز روشن شد و لحظه سماء مستانه بچه‌ها در اروند فرا رسید…

اما انگار، آب و خاک و باد و آتش، با توپ‌های چهارلول و سلاح‌های منحنی‌زن، یکدله و هم‌قسم شده بودند تا آزمون نهایی عاشقی را از فرزندان دل به دریازده خمینی (ره) بگیرند.

در آن اوقات سهمگین، دشمن با گراهای گرفته شده از تنگه‌ها، با توپ و خمپاره، قایق‌های رزمندگان را و با دوشکا و تیربار، غواصان مظلوم را یک یک شکار می‌کرد.

عملیات لغو شد. هیچ‌گونه تماسی با غواصان برقرار نبود. چه بر سرشان گذشت، خدا می‌داند و بس. بچه‌ها در عمق و سطح اروند قتل عام می‌شدند و هیچ کاری از سایر همرزمان ساخته نبود. دشمن دیوانه‌وار منطقه را زیر آتش توپخانه و خمپاره‌اندازها گرفته بود. صدای غرش توپ‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، دشمن می‌خواست از نیروهایی که برای عملیات پای کار آمده بودند، کسی سالم از منطقه خارج نشود.

تا اینکه دستور آمد که هر کس، هر طور و با هر چیزی که می‌تواند از منطقه خارج شود، وعده ما، مقر گردان در خرمشهر.

مرور تاریخچه کربلای ۴ و لو رفتن این عملیات مملو است از انتقادهایی از محورهای مدنظر تهاجم، حجم نیروهای مؤثر عملیاتی و برآورد نامناسب از پتانسیل دفاعی دشمن، همچنین چگونگی مدیریت فرماندهان سپاه وقت و تصمیمات صحیح یا ناصحیح ایشان، همه و همه حواشی واقعه سوم دی ۶۵ است.

مژده‌ای رسید

اما فارغ از این اوصاف، ۲۸ اردیبهشت جاری مژده‌ای رسید؛

پیکر ۲۷۵ شهید از جمله شهدای عامل در عملیات کربلای ۴، از مرز شلمچه وارد ایران شد.

نویدی که دهان به دهان و گوش به گوش، مادران گمنام را به معراج‌های شهدا می‌کشاند.

این خبر، ادامه تلخی نیز داشت، در میان این شهدا، ۱۷۵ شهید غواصاز غواصان کربلای ۴، با دستان بسته و بدون هیچ جراحتی، در گور دسته جمعی، که نه، گلزار دسته جمعی یافت شده‌اند.

و کسی کی درک خواهد کرد گلایه‌ها که نه، خلوص نجواهای عاشقانه انت المولی و انا العبد ایشان را.

به جرات، هیچ کس تا آن وقت فکرش را هم نمی‌کرده که، کی و کجا قرار است از میان دو انگشت مولایش، خیلی جاها را ببیند و هم اینکه، کربلای او کجا قرار گرفته است! و یا اینکه حتی قرار است صورت به صورت با خاک، با این طینت وجودی، «عادت آخر» خود را ترک دهد!

اینجا، لفظ جان کندن نامأنوس‌ترین واژه است. آخر، آدمِ شهید در حیاتش هم ترک عادت را سرلوحه عاداتش قرار داده!

اما این عادت آخری، عجیب دلبسته است به جان آدمیزاد، خودش را می‌خواهد خفه کند، آدم را نه! عقل می‌گوید هنوز زنده‌ای، بارقه امیدی هست، شاید از راهی که آمده‌ای به سلامت تن برگردی. اما دل، سکوت اختیار کرده، حیا می‌کند از اعتذار و ذلت که او عقل معاشش را سه طلاقه نموده است.

این نقل که شهدا در عین وصال، در درجات متفاوت‌اند سخن گزافی نیست. غواصی که می‌بایست هم با آب می‌جنگید هم با دشمن، مقدر شد به شوق دلدار، با دستان بسته و نفسی که هنوز در تن او جاری است، مرگ را به سخره بگیرد. حافظ کجاست که از شمع و گل و پروانه بگوید …

با خود فکر می‌کنم، این دم آخری، عادت دست و پاگیر تنفس، عجیب خودش را به در و دیوار تن می‌کوبد، که هان! جان داری و جان شیرین خوش است.

تا به وسوسه دو، سه روزی خور و خواب و شهوت، از مرید ۱۸ ساله خمینی (ره) پرده‌دری کند!

که حفظ جان را اهم واجبات بشمرد! و پشیمان شود از کرده خود، که خاک بر دهانم الموت لخم… بگوید! شاید به جوانی‌اش رحم شود.

قدری صبر کن!

آیه‌ای از خاطرم گذشت،

 

…وَتُکلِّمُنَا أَیدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ (۱) …دست‌هایشان با ما سخن گوید و پاهایشان به آنچه کرده‌اند گواهی دهد.

 

به مصداق این آیه، حالا که قرار است شهادت دهند دست‌ها و پاها،

دست‌ها و پاهایی که به قبول زحمت کابل، سیم، بند پوتین و هرچه دم دست بوده، حالا به ظاهر ساکت‌اند …

نه، دیگر برای شک دیر است.

به قول عزیزی، آدم از خودش خجالت بکشد بهتر از این است که از دیگران خجالت بکشد.

حالا که فرشته‌ها، چشم به رفت و برگشت نفس‌هایمان دارند و قرار است خوب‌ترها را جاهای خوب‌تر ببرند، کسی به دیگری هم نگاه نمی‌کند، اگرچه چشم‌ها بسته است. هرکس به سهم خود قانع است، تیر، تیغ، آب، شایدم … خاک.

آقا این دقایق آخر، از همه آن ۱۷-۱۸ سال عمرش دیرتر می‌گذرد، مثل همین چند خط!

انگار این حرمله‌های بعثی پایشان را روی عقربه‌های ساعت گذاشته‌اند، نه می‌گذرد، نه نمی‌گذرد. این وقت‌ها که سر شیطان، برای القای یأس در دل بچه‌ها شلوغ می‌شود، فقط ایمان به کار آدم می‌آید. دیگر، فکر کردن به چشم‌های منتظر مادرانه‌ای که چشم به راه برگشتت دارند یا حتی، آدرنالینی که از شدت ترشح در خون، می‌رود از گوش‌هایت فواره کند، خیلی مهم نیست.

یک حدیث: حُسنُ ظَنَ باللهِ ان لاتَرِجو الا الله…(۲) گمان نیک به خداوند آن است که جز به او امیدوار نباشی…

برای امیدوار به رحمتت، که قرار است چشمش به هنگام مرگ به جمال آل کساء (علیهم السلام) روشن شود و همین طور که خاک بر سر و صورتش می‌ریزند، همانند بوییدن گلی خوشبوی به لقایت برسد، مرگ آنقدرها هم ترسناک نیست.

شهید عزیز؛ هنوز هم به اطمینان می‌دانم که نام تو در هیچ یادواره و بزرگداشتی نمی‌گنجد و هم هیچ کتابی. تو را باید با خودت شناخت، تو را باید با خود خود گمنامی شناخت. شاید هم با اروند و نهرخین! که صبر را برایشان معنا کردی. آری برای از تو نوشتن غیر از کاغذ و قلم، نظر رحمتتان لازم است که فقط کاغذ سیاه نشود.

کربلای بی‌منتهای ۴ گذشت و کربلای ۱۷۵ غواص بحر عرفان خمینی (ره) نه در اروند و دجله، که امروز بر سر دستان من و شما رقم خواهد خورد.

آری اعتراف می‌کنم غواص شهید، که دست دلم سوخت از روایت شب‌های ظلمانی کربلای ۴. اگرچه نام تو در میان نیست اما ولاتحسبن الذین قتلوا…، که زنده‌تر از منی.

 

برای دیدن تصاویر در اندازه بزرگ روی آن‌ها کلیک کنید 

  • فدایی رهبر
۲۵
خرداد

شیعه یعنی پیرو و دنباله رو نه جلوتر از امام

می رود و نه عقب تر حواسمان باشد ندای

این عمار را دوباره از نایب امام زمانمان نشنویم

که آن وقت روسیاه اماممان خواهیم شد.

  • فدایی رهبر
۲۵
خرداد
افسران - بر مسببین این قضیه لعنت

برداشتن حجاب اونم اجباری،اونم برای کنکور سراسری،اونم تو یاسوج......
یاسوج میدونید کجاس؟؟
ایرانه.......
یعنی خاک بر سر مسببین این قضیه....
ان شاالله مسئولین انقلابی،برخورد کنن

 

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

 

من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و

متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند

برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه

می گویند، بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به

جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته

است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی

ما در هیچ کجا پیدا نمی شود. نه شرقی - نه غربی

(بخشی از وصیت نامه شهید همت)

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

 

دسترسی به سایت های نظامی ، از مصادیق وطن فروشی ست،

دولتمردان

  • فدایی رهبر
۲۲
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۱
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۱
خرداد

گاه ها همه بر روی پرده سینما بود،
اکران فیلم شروع شد،

شروع فیلم سقف یک اتاق،
سه چهار پنج شش هفت،
هشت دقیقه ی اول فیلم فقط سقف اتاق،

صدای همه در آمد،
اغلب تماشاگران سینما را ترک کردند،
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین،
و به
قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.
.
.
.

زیر نویس: این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز بود و شما طاقت نداشتید.

  • فدایی رهبر
۲۱
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۱
خرداد

  • فدایی رهبر
۲۱
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۵
خرداد
افسران - آیا سید جیکاک انگلیسی را میشناسید...!؟

مستر جیکاک جاسوس انگلیسی که سالها در مسجدسلیمان زندگی کرده. برای بدست آوردن دل مردم ساده دل و مذهبی منطقه، ابتدا زبان لری بختیاری را بخوبی یاد می گیرد و به درجه اجتهاد رسیده و حتی در مساجد بعنوان پیش نماز حضور داشته است.

او گیوه هایش را با یک اشاره عصا جفت می کرد و می گفتند این از معجزات اوست.
البته او خود می گوید که مگنتی(آهنربا) در گیوه هایم قرار داده بودم که بانزدیک کردن عصا که آنهم درونش مگنت بود گیوه ها جفت می شدند...

این جاسوس انگلیس، روزی به مسجد می آید و به دروغ می گوید من حضرت علی علیه السلام را در خواب دیدم و او به من فرمود که به مردم بگو از این ماده سیاه و نجس (نفت) دوری کنند ...
و برای اثبات ادعایش پیراهن و عبایش را کنار می زند و جای سفید دستی روی شانه اش را نشان می دهد و می گوید این جای دست علی است بر شانه من.
او در کتابش تشریح می کند که روزی تکه ای کاغذ رابه شکل دست بریدم و روی شانه ام قرار دادم و کمی زیر آفتابداغ جنوب ماندم تا خوب اطراف ان کاغذ تیره شود.

معروف ترین شعر او این است:
"شما که عشق علی من دلتون نفت ملی سی چنتون"
شما که عشق عای در دلتان هست نفت ملی به چه دردتان می خورد.

متاسفانه همیشه دشمنان سیاس ما از سادگی توده های مردم و گاه از سادگی منصب داران برای رسیدن به منافع خود سؤ استفاده کردند.

از کتاب "خاطرات مستر جیکاک جاسوس زبردست انگلیس در ایران قبل از ملی شدن نفت"
.
.
.

نتیجه:
انرژی هسته ای را سفت بچسبیم. اگر هم ما بی سواد باشیم و نفهمیم که انرژی هسته ای به چه دردی می خورد، همین که دشمن میخواهد ما آن را نداشته باشیم، مطمئنا انرژی هسته ای باعث پیشرفت، خودباوری و استقلال ماست که دشمن را می سوزاند.

  • فدایی رهبر
۱۴
خرداد

 

 

  • فدایی رهبر
۱۳
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۳
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۱
خرداد

در راستای برملاشدن هویت واقعی آرم ننگین شرکت pepsi، که گفته میشه مخفف عبارت:
Pay each penny save israel
که یعنی: "پرداخت هر پنی نجات و پیروزی اسرائیل است"
خون شرکت های ایرانی به جوش آمده و معانی پنهان اسامی تجاری خود را آشکار کردند تا جواب دندان شکنی به شرکت پپسی داده باشند:

پفک نمکی:
پایمردی فلسطین کابوس ناگوار ملت کینه توز یهودی!

تک ماکارون:
تکنولوژی کشور متجاوز اسرائیل کارآمدتر از راه ولایت نیست!

شادنوش:
شکست اسرائیل در برابر نیروی ولایت مدار شیعیان!

داماش:
دندان اسرائیلو مردم ایران شکستند!!!

کاله:
کشور اسرائیلو له میکنیم!!!

پگاه:
پاشو گمشو اسرائیل هرجایی!!!

بن ساله:
بنیامین نتانیاهو سگ اسرائیلی لندهور!

دامداران:
دهن این مردم دهاتی اسرائیل را، استغفرا... نذار دهنم باز شه . .

  • فدایی رهبر
۱۱
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۱
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۰
خرداد

محافظ ِ آقـا (مقام معظم رهبری) تعریف می کرد میگفت رفته بودیم مناطق ِ جنگی برای بازدید. توی مسیر ِ خلوت، آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم....
می گفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی ک یک سرباز انجا بود. تا آقا رو دید هل شد.زنگ زد مرکزشون گفت که یه شخصیت اومده اینجا..

از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟!!

گفت نمیدونم کیه ولی گویا که آدم خیلی مهمیه که حضرت آقا رانندشه!!

این لطیفه رو حضرت آقا توجمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.

{بر گرفته از خاطرات مقام معظم رهبری مجله لثارات الحسین علیه السلام}

  • فدایی رهبر
۱۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۱۰
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۹
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۸
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۸
خرداد

  • فدایی رهبر
۰۸
خرداد

سلام
دیروز یه مراسم توپی در معراج شهدا داشتیم کلی صفا کردیم جای همه دوستان خالی.
شهدا عطر و بوی خاصی دارن که آدم رو شیفته خودشون میکنن.
*عکس هم از خودمه*

  • فدایی رهبر