سنگربان

"سنگربان" پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی

سنگربان

"سنگربان" پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی

سنگربان

پشت « سـنگر » ها خوابمان نبرد؛
همیشه امکان ضربه زدن از سـوی دشمنان انقلاب و دشمنان ایــران اسـلامی هـسـت، حتـــی در بهتــرین شرایط. همیشه کـمیــن دشــمن را در نظـر داشته باشـیم، هوشـیار باشــید. این همـان توصـیه ی امـیــر مؤمنان (ســلام اللّه علیـه) اسـت که فرمود: «و من نام لم ینم عنه» در عرصـه زندگی سیـاسی دچــار خــواب آلــودگی نـشـویـم، در پــشـت « ســنــگر » ها خوابمان نبـرد. اگر تو خوابت برد، باید بدانی که دشمن ممکن است بیدار باشد.
امـام خامـنـه ای (مد ظله العالی)

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
وصیت شهدا
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۴۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷
فروردين

  • فدایی رهبر
۲۷
فروردين

مراسم سوم این شهید بزرگوار در روز پنج شنبه مورخ 95/01/26 در ساعت 20/00 در مسجد جامع چالوس برگزار گردید و در این مراسم پرشکوه خیلی از مقامات شهرستان چالوس و شهرستان لنگرود و فرماندهان استان گیلان حضور داشتند.

در این مراسم سردار حق‌بین یکی از فرماندهان عالی رتبه استان گیلان سخنرانی داشته و با صحبت های معنوی و جهادی مجلس این شهید عزیز را با یاد و خاطرات شهدا مستنفیض نمودند.

  • فدایی رهبر
۲۶
فروردين

باورتون میشه کلید روحانی در سال65 توسط آمریکاییها به دستش رسیده باشه؟؟ حزب الله سایبر (مرگ بر آمریکا)

 

 

  • فدایی رهبر
۲۶
فروردين

احترام نظامی امیر پوردستان به سرلشگر جعفری

ارتش و سپاه دو قدرتی هستند که از هم جدا نمی شوند.

درورد بر "امیرپوردستان " و سرلشگر جعفری.

 

  • فدایی رهبر
۲۶
فروردين

آقا حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، «محمد اینانلو» و ۱۲ نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا همه شهید شوند؛ همه جز او!

 نامش حبیب است؛ حبیب الله عبدالهی. ما ولی مثل دوستانش «آقا حبیب» صدایش می‌زنیم. قرارمان با آقا حبیب ساعت 11 است. کمی دیرتر خودمان را می‌رسانیم جلوی واحد اول ساختمانی که نامش «مادر» است، در یکی از محله‌های گلشهر. از «ویلچرِ» جلوی ساختمان می‌فهمیم که آدرس را درست آمده‌ایم. مادرِ آقا حبیب، مهربانانه به داخل خانه تعارف مان می کند. همة تزئین روی دیوار خانه فقط دو قاب عکس است؛ یکی تصویر پدر آقا حبیب با ته چهره‌ای شبیه چمران و لباس نظامی و دیگری تصویری از امام و رهبر.

 

 

می‌رویم توی اتاق آقا حبیب که روی تختش دراز کشیده. به احترام ما نیم خیز می‌شود و با همه مان دست می‌دهد و احوال پرسی می‌کند؛ با همان دستی که انگشت اشاره‌اش چند روز پیش در گوشه‌ای از دنیا جا ماند و تنهایش گذاشت.

آقا حبیب متولد تیر 67 است و تا 3 سالگی مشهد بوده و مثل 2 تا از برادرها مداحی می کرده. می‌گوید: «ما چند نفر بودیم که با هم رفاقت چند ساله داشتیم. همیشه منتظر این روزها بودیم. می خواستیم بدانیم توی تکرار قطعی تاریخ کی نوبت امتحان ما می شود. می‌خواستیم بدانیم حرف و عمل مان یکی هست یا نه.»

دوست آقا حبیب برای مان چای می‌آورد؛ اسمش مرتضی است. می‌گوید از بین همه بچه‌ها رفاقت آقا حبیب و «محمد اینانلو» یک چیز دیگر بود. می‌گوید با هم بزرگ شدند، همکلاس بودند و هم محله‌ای و هم راز و هم آرزو.

 

 

آقا حبیب می‌گوید: «به خانواده نگفته بودم که می‌روم. نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای اما به برادر بزرگترم خبر داده بود؛ به آقا مجید.» می گوید: «3 هفته بود که سر کار نرفته بودم. برادرم فهمیده بود دوره آموزشی می‌روم. یک شب صدایم زد و گفت: من مخالفم! آن شب تا ساعت 2، زیر باران، توی گلزار شهدای فدک راه رفتیم و حرف زدیم.»

آن شب آقا حبیب از زمین و آسمان برای برادرش حرف زد؛ از آرمان گفته بود و از جریان مقاومت اسلامی، از راهی که امام آغاز کرده بود؛ از مبارزه، از دفاع. خودش می‌گوید: دست آخر برادرم تسلیم شد و گفت: «برو!»

آقا حبیب اما برای رفتن بیش از برادر، باید مادر را راضی می‌کرد. باید از مادر اجازه می گرفت تا دلش قرص شود. مادر وقتی فهمیده بود حبیبش می‌خواهد برود، فقط یک جمله گفته بود: «بیخود کرده!» و آقا حبیب هم فقط یک سوال از مادر کرده بود: «اگر فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) ازت پرسیدند، چرا 4 تا پسر داشتی، یکی را نفرستادی برای دفاع چه می‌گویی؟» و مادر گفته بود: «راضیم به رضای اهل بیت» و رخصت داده بود به رفتن حبیبش.

 

 

آقا حبیب رفته بود سوریه؛ با محمد اینانلو و چند نفر دیگر که بهشان می‌گفتند: گروه «جی 11». جمعی شاد و سرزنده؛ با شوخی های مجاز و منشوری! آقا حبیب می گوید: «جنس خاطراتی را که توی کتاب ها درباره بچه های دفاع مقدس خوانده و شنیده بودم، توی سوریه زندگی کردم.»

چند روز بعد برای آقا حبیب و رفقایش زمان «تکرار تاریخ» فرا می رسد؛ 21 دی؛ لحظة عملیات. آقا حبیب می گوید: «عملیات ما ایذایی بود؛ عملیات فریب. باید حواس دشمن را پرت می کردیم تا زمان عملیات اصلی شود.»

محمد اینانلو تیربارچی بود و آقا حبیب کمکش. هر دو منتظر و چشم به راه لحظه موعود. تک تیراندازهای دشمن، تپه های «خان طومان» را هدف می گیرند. یکی از بچه های تیربارچی شهید می شود. فرمانده داوطلب می خواهد. محمد و آقا حبیب پیش قدم می شوند. خودشان را به بالای تپه می رسانند. صدای صفیر گلوله گوش شان را پر می کند. محمد مدام جایش را عوض می کند. گلولة تک تیرانداز اما او را نشانه می رود. آقا حبیب فکر می کند رفیقش شهید شده؛ برادرش تنهایش گذاشته. چشمانش خیس می شود. محمد اما زنده است. لبانش تکان می خورد. آقا حبیب صدای «یا زهرا»یش را می شنود. می دود سمتش. هر طور شده چند متر عقب می کشدش. با محمد حرف می زند. می کوشد بخنداندش. خاطرات را برایش زنده می کند. زمان را می کُشد تا او را عقب بکشد. کمی بعد که محمد را سوار تویوتا می کند خیالش راحت می شود. آقا حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، محمد و 12 نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا همه شهید شوند؛ همه جز او؛ جز نیمی از او؛ نیمی از جسم او که سمت راستش سوخته؛ سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته. می گویند مادرش او را به سختی شناخته و چند روز طول کشیده تا «حبیبش» را به جا بیاورد.

 

 

روی دیوار اتاق آقا حبیب، عکسی هست از محمد اینانلو و دختر یک ساله اش. عکس دیگری هم هست که در آن هر دو رفیق رو به دوربین لبخند زده‌اند. آقا حبیب می‌گوید: «بیشتر شب‌ها خوابش را می‌بینم. راستی چند روز پیش تولد «محمدم» بود.»

پدر محمد برای پسرش مراسم می گیرد. بچه ها جمع می شوند. با اینکه دکتر قدغن کرده، آقا حبیب برای رفیق رفته اش نوحه می خواند و اشک می ریزد. مثل همة غروب های بعد از «محمد» که با آهنگ «کجایی» محسن چاوشی آرام می شود. آقا حبیب می گوید: توی دیدار رهبر انقلاب با مدافعان حرم، عکس سلفی خودش و محمد را به آقا داده و درخواست کرده که دعایی روی آن بنویسند؛ عکسی که رویش نوشته شده بود: «رفیقم کجایی؟»

 

 

از ساختمان «مادر» که بیرون می آییم، هیچ کدام حرفی نمی زنیم. توی ماشین چشمم به دوربین عکاس مان می افتد. دارد عکس هایی را که گرفته مرور می کند. صورت آقا حبیب توی همه عکس ها با لبخند است. انگار نه انگار هنوز 150 ترکش توی صورتش جا خوش کرده اند و هر از گاهی بازی در می آورند؛ 150 ترکش بازیگوش، یادگار آن موشک لعنتی.

  • فدایی رهبر
۲۶
فروردين
افسران - تولدت مبارک

هدیه به شهید محمد رضا دهقان:
اللهم صل علی محدوآل محمد وعجل فرجهم

  • فدایی رهبر
۲۴
فروردين

امروز بعد از نماز ظهر و عصر مراسم وداع با شهید مدافع حرم پاسدار حسین بواس در معراج شهدا

ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس، شهدا را چیدند

  • فدایی رهبر
۲۳
فروردين
 

«حسین بوّاس» از پاسداران لشگر عملیاتی ۲۵ کربلا در سوریه به شهادت رسید.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی لنگر خبر، در ادامه درگیری‌های گروه‌های تروریستی و تکفیری با مدافعان حرم حضرت زینب(س)، «حسین بوّاس» از پاسداران لشگر عملیاتی ۲۵ کربلا در سوریه به شهادت رسید.

شهید حسین بواس متولد ۱۳۶۰ در لنگرود است که در چند سال اخیر ساکن قائم‌شهر مازندران بود.

از وی «محمدرضا» چهارساله به یادگار مانده است و یک پسر توراهی ۷ ماه نیز چشم به راه پدر خواهد ماند.

پدر و مادر این شهید بزرگوار از فرهنگیان آموزش و پرورش میباشند که به دلیل مشغله های کاری از لنگرود به چالوس نقل مکان کرده بودند.

 

  • فدایی رهبر
۲۳
فروردين

  • فدایی رهبر
۲۳
فروردين

برای دریافت موشکی فوق العاده‌ پیشرفته به روسیه رفته بودم و از ژنرال روسی خواستم تا فناوری این موشک را در اختیار ما قرار دهند که آنان خندیدند و گفتند که امکان ندارد ، این فناوری تنها در اختیار روسیه است.
به آنها گفتم ما این موشک را می‌سازیم که دوباره ژنرال روسیه خندیدند و پس از بازگشت تلاش کردیم تا آن را بسازیم اما نشد .
تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که به خدمت ثامن الحجج بروم.

۳ روز تمام در حرم امام رضا (ع) توسل و توجه داشتم تا راهی به ذهنم برسد و در روز سوم عنایتی شد و مدلی به ذهنم رسید و احساس کردم گمشده خود را پیدا کرده ام.
پس از اتمام زیارت خود ، بر روی دفترچه نقاشی دخترم مدل این موشک را کشیدم و در تهران آن را عملی کردم و این موشک بهتر از مدل روسیه بود...

پدر موشکی ایران ، سردار شهید حسن تهرانی مقدم

  • فدایی رهبر
۲۳
فروردين

رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند :
نگاه حرام تیری از تیرهای مسموم شیطان است. هر کس از آن به خاطر خدا صرف نظر کند
طعم و مزه ایمان را خواهد چشید

۰۳من لا یحضره الفقیه ج ۴ ص ۱۸

  • فدایی رهبر
۲۲
فروردين

  • فدایی رهبر
۲۲
فروردين

 

 

 

من خودم به شخصه خاک پاشم.

  • فدایی رهبر
۲۱
فروردين

 

 

همه اختلاسها و رشوه گیریها و اخاذیهای احمدی نژاد رو تو این کلیپ کوتاه ببینید

با دیدن این کلیپ بهتون ثابت میشه چطور اینهمه حرف پشت سرایشون دراومده

  • فدایی رهبر
۱۹
فروردين

رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
بردن نام حسین بن علی میچسبد:

✔چِــقَدر نـام تــو زیبـاس اَبا عَبـــــدالله

چَشــم تـو خــالق دُنیـــاس اَباعَبـــدالله

هر کسـی داد سَـلامی به تـو و اَشکَــش ریــخت

اونَظـَرکَرده ی حَضـرت زَهــراس اَباعبــدالله✔


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ


التماس دعا ....

  • فدایی رهبر
۱۹
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۹
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۹
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۵
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۵
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۴
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۴
فروردين

  • فدایی رهبر
۱۰
فروردين

 

افسران - «صوت وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده از پست بیسیم لحظاتی قبل از شهادت»
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صوت وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه،هنگامی که در محاصره ی تکفیری ها قرار گرفت از پشت بیسیم بافرزندانش درد و دل میکند:

سینا جان دنیا برام کوچیک شده بابا
سینا جان
اسلحه ی من زمین نمونه بابا
ندا جان دخترم شب عروسیت میام پیشت باباجان
نداجان
چادر مادرمون حضرت زهرا رو سرتون نگه دارین...

  • فدایی رهبر
۱۰
فروردين

 

افسران - ” سید جواد ذاکر ” در بیان حجت الاسلام سید حسین مومنی
 

 

 


* سید جواد ذاکر که رحمت خدا بر او باد با اربابش محشور شده… اما کی به او این امتیاز را داد و از کجا به این مقام رسید؟

*او اصلا روضه فروشی نکرد… منطق او منطق اهل بیت بود
*امتیازاتی داشت که سید جواد را این گونه ممتازش کرد، آن را باید بهش پرداخت و باید دنبال آن بود
*خیلی جا ها دیدیم که عکس سید عزیز را می زنند ولی عکس زدن به عکس منطق او و سیره و حرکت او عمل کردن
این خیانت در حق سید است
اگر کسی مرید اوست که او مرید ابی عبدالله علیه اسلام بود، دوستدار اوست که او دوستدار ابی عبدالله علیه السلام بود باید سلوک عملی و مشی عملی اش طوری باشد که مرضی رضای سیدالشهدا علیه السلام باشه
*سالک پرست نباشیم و ببینیم مسلک آقا سید جواد چه بود
*سیره سید با آن چیزی که ما می شناسیم و در مجالس دیدیم با آن که به اسم او نشان داده می شود، متفاوت است.. برخی فقط دنبال حاشیه هستند
*آقا سید جواد مقید به ادب بود
*آقا سید جواد بسیار اهل نماز شب بود که خدا آن طور نمک به نفسش پاشیده بود
*همه از آقا سید دم می زنند اما ببینید منشأ آن اخلاص کجا بود…
همه در مدرسه رضویه شاهد بودند که سید از افرادی بود که بسیار مقید بود به نماز اول وقت بود و آن اخلاص برگرفته از نماز اول وقت بود
*هرگز کسی جرئت نداشت در مقابل او غیبت کند و به کسی تهمت بزند…
می آمدند به او می گفتند پشت سر تو فلان حرف ها را گفته اند، در جواب می گفت فلانی آدم خوبی است…
*نوجوان ها، سید جواد را که الگو قرار دادید همه اخلاقش را بگیرید
*سید جواد اهل توسل و توجه بود…
در خلوت و تنهایی برای خودش روضه می خواند
وقتی در مدرسه رضویه از حجره بیرون می آمد از حال و صورتش پیدا بود و متوجه می شدیم که روضه و مقتل خوانده
*اهل زیارت بود، نه زیارت سرسری…
در حرم امام رضا از دور نگاهش می کردم و جلو نمی رفتم که مزاحم او نباشم، می دیدم در صحن سقاخانه اون آخر ساعت ها تنها می نشست و به دعا و مناجات مشغول بود

و این چنین بود که گرفت از ارباب
  • فدایی رهبر
۱۰
فروردين

 

محمد باقر نوبخت که بعد از نیمه تمام ماندن سخنرانیش در محل یادمان شهدای هویزه، به معراج الشهدا

(پادگان شهید محمودوند اهواز)

آمد، با اعتراض یک جوان انقلابی مواجه شد. این اعتراض توسط مرتضی طاهری امیری، فعال فرهنگی و مستند ساز مازندرانی صورت گرفت.

  • فدایی رهبر
۰۹
فروردين

 

افسران - به یاد شهید مدافع حرم " امیر لطفی ..... "




وقتی قرار شد خبر شهادت را برای خانواده شهید ببریم. برای آمادگی مادر و خواهرش گفتیم امیر مجروح شده اما خواهر و مادر امیر گفتند: «نیازی به مقدمه چینی نیست امیر ما شهید شده، ان شاءالله که خداوند قبول کند». گویا شب قبل خواهر او خوابی دیده بود و حس کرده بود برادرش شهید شده
امیر لطفی حدودا هجده سال از من کوچک‌تر بود اما او را عین برادرم دوست داشتم. همین چند روز پیش با مادرش صحبت می کردم و می گفتم حاج خانم شاید یکی از عواملی که من و امیر به هم وابسته شده بودیم این بود که هر دو ته تغاری خانواده بودیم. *خودم را به خواب می‌زدم خجالت نکشد

شهید لطفی خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره‌ای مادرش دلخور و ناراحت می‌شد به هر طریقی دل او را به دست می‌آورد حتی پای مادر را می‌بوسید. حاج خانم می‌گفت: هر روز صبح وقتی می‌خواست به اداره برود می‌آمد و پایم را می‌بوسید. یک بار خواهرش این اتفاق را دید و به من اشاره کرد و گفت دیدی چه کرد مادر؟ گفتم بله کار هر روز اوست. من خودم را به خواب می‌زنم یک وقت خجالت نکشد.

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

 

 

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۶
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۵
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۵
فروردين

پ

 

 

  • فدایی رهبر
۰۵
فروردين

 

 

  • فدایی رهبر
۰۵
فروردين

 

 

  • فدایی رهبر
۰۵
فروردين

 

 

  • فدایی رهبر
۰۳
فروردين

یه وقتایی میشه که خودتو تنها محجبه کل خیابون میبینی
لبخند بزن و رو به آسمون بگو :

خدایا !
ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی آدمای رنگ و وارنگت یه دونه بـاشم
شک نداشته باش این یه فرصت ویژه س تا برای خدا هم یه دونه باشی ...
تقدیم به دختران با حجاب سرزمینم

  • فدایی رهبر
۰۳
فروردين

  • فدایی رهبر
۰۱
فروردين

خنده حلال

 

خبر عزلتو بهمون بدن ان شاءالله

  • فدایی رهبر
۰۱
فروردين

سرکلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز با یک دختری ارتباط دارند ، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند!
اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!

این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد:

ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه مشاور دانشجوها بودم
روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد ، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت ، سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت ، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.
سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم ، اجازه هست؟
گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن . راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام ، ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم ، میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید ، آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه ، روحیاتمون باهم می خوره ، با همه بگو بخند داره ، خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه ، از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره ، ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم ، میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."

حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت . در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد ، به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده ، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!

پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که من در کلاسهایی که می رم ، دختری چشم من رو بد جور گرفته ، میخوام بهش درخواست ازدواج بدم ، ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!
بهش گفتم اون دختر کیه ؟ گفت خانم فلانی!
چشم هام گرد شد
دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود ...
گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری ، من باهاش چندتا کلاس داشتم ، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم ، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته! فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!
نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:
"من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد
من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه
دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه
زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه
همه درد و دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه
حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!

من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده
همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش و نمراتش عالی!

همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم ، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم."

  • فدایی رهبر