چفیه و چادر
پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۳۱ ب.ظ
آنها چفیه داشتند...... من چادر دارم
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...
- ۹۲/۰۱/۰۸
خدا کند امانت دار خوبی باشیم، ان شاءالله
سلام آقای موحدی، وبلاگ خیلی مفیدی دارید، نماهنگی که در ابتدای ورود به وبلاگ شما، بالا میاد رو دانلود کردم حلال بفرمایید، خیلی زیباست. اجرکم عندالله
ان شاءالله همواره در پناه مهدی فاطمه عج باشید.
یازهرا س