به یاد شهید مدافع حرم " امیر لطفی ..... "
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ
#نقل_از_همرزم_شهید
وقتی قرار شد خبر شهادت را برای خانواده شهید ببریم. برای آمادگی مادر و خواهرش گفتیم امیر مجروح شده اما خواهر و مادر امیر گفتند: «نیازی به مقدمه چینی نیست امیر ما شهید شده، ان شاءالله که خداوند قبول کند». گویا شب قبل خواهر او خوابی دیده بود و حس کرده بود برادرش شهید شده
امیر لطفی حدودا هجده سال از من کوچکتر بود اما او را عین برادرم دوست داشتم. همین چند روز پیش با مادرش صحبت می کردم و می گفتم حاج خانم شاید یکی از عواملی که من و امیر به هم وابسته شده بودیم این بود که هر دو ته تغاری خانواده بودیم. *خودم را به خواب میزدم خجالت نکشد
شهید لطفی خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذرهای مادرش دلخور و ناراحت میشد به هر طریقی دل او را به دست میآورد حتی پای مادر را میبوسید. حاج خانم میگفت: هر روز صبح وقتی میخواست به اداره برود میآمد و پایم را میبوسید. یک بار خواهرش این اتفاق را دید و به من اشاره کرد و گفت دیدی چه کرد مادر؟ گفتم بله کار هر روز اوست. من خودم را به خواب میزنم یک وقت خجالت نکشد.
- ۹۵/۰۱/۰۹